هوا سرد بود ، سوزناك و بيرحم
اما صورت محسن خيس عرق....عرق ترس عرق شرم
در ماشين رو باز کرد و پياده شد
پير مرد افتاده بود روي آسفالت کف جاده
محسن هنوز باورش نشده بود
که با صدوده کيلومتر سرعت زده به يه پيرمرد...
خيلي دستپاچه بود
:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10